اینجا همه چیز در همه

اینجا همه چی درهمه

اینجا همه چیز در همه

اینجا همه چی درهمه

عاشقانه

هنوز نیامده ای خداحافظ ؟ تقصیر تو نیست ، همیشه همین گونه بوده ، برو اما من پشت سرت نه دست که دل تکان می دهم





بغـض میکنم
می آیم پشت صفحه ی مانیتورم
کامنت مینویسم
صورتک میگذارم
صورتکی که میخندد
و پشتش قایم میشوم
که فکر کنند میخندم و بخندند...
اشکهایم می آیند
و من مدام
با صورتک مجازی ام میخندم...





بالشــــت خودم را ترجیــــح میدهــــم،
چــرا که شانه های امـــروزی مثل بالشـــت های مسافـــرخانه اند،
خوب میدانـــم سـرهای زیـادی را تکیــه گاه بودنــد




اینبار ، کلاه دلم را دو دستی میچسبم مبادا …
باز چشمانت طوفان بپا کنند




دستِ کم
بین شعرهای من
دستش را نگیر،
بی انصاف!
مردم دارند این شعرها را می خوانند…





خدایا….
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات ومبهوت نگاهت میکنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه میکنی؟
بامن…





خیابانهای تنهایی،…
دلی ولگرد میخواهد،
و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد،
برایت مرده بودم…
تا برایم تب کند قلبت
ولی حتی نپرسیدی،
دلت همدرد میخواهد؟




اگر دری مــیان ما بود ، می کوفتم ، درهـم می کوفتم !

اگر میان ما دیواری بود ، بالا میـرفتم ، پایین می آمدم ، فرو میـریختم !

اگر کوه بـود ، دریا بود ، پا می گذاشتم بـر نقشه ی جهان و نقشه ای دیگر می کشیدم !

اما میان ما هــیچ نیست هیچ و تنها با هــیچ هیچ کاری نمیـشود کرد !





نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد